ملالی نیست
ملالی نیست
ترا گردوستان با وفا بسیار بود اما:
مرا این زخمها بینی رسید ازدوست نه ازدشمن
ترا گرجامه های نو مهیا کرد خیاطت
مرا خیاط کی دارد روا یک وصله درپیرهن
ترا منزل ز زیبائی همی چون بوقلمون باشد
مرا چون جغد خو باشد اندر خرابه زیستن
ترا گرحاصل اندر کیسه شد خروار ها امروز
مرا خود آتش افروختست ،دهقان درخرمن
ترا گرکفش نوباشد زبهر حفظ واندر پا
نباشد دیگرم باکی ،زخار پا خلیدن
تو اندر خود ستائی جلوه ها بس وانمودت شد
همه وصفت نمود اززیرکی امروز ای کودن
تورا از پارسایان ومرا ازعاصیان خوانند
فلک را بین چنین بر عکس طریق خویش زد دامن
ملالم نیست ازین برخورد که این رسم زمان باشد
ترا عزت شود قایل مرا سنگ زند بر تن
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم دی ۱۳۸۸ ساعت 19:6 توسط حســـــــــــین(شفق)
|