باهمین دیوانگی تاروز محشرمیروم:

 

دوستان اینروزها درسوی سفرمیروم

چندروزی را من ازپیش شما درمیروم

ای عزیزان بخشش! ومعذوردارید بنده را

ازحضوربعضی تان اگر بی خبر میروم

زانکه باشد مقصد منزل به سمت کورگه ام

لیک باخوشحالی آخر سوی بندر میروم

گرچه آهسته روم ازکابلم تا کورگه

ولی زانجا تابه بندر مثل صرصر میروم

باخبر باشید نگهداریدزمن این رازرا !

چونکه پُت ازخانه وفامیل و همسر میروم

نیستم تنها درین ره ، دل کند همراهییم

ازپی دل میروم ،چون سوی دلبر میروم

کوله بار عشق، را سنگین بدوش خود کشم

خسته گی ناید مرا چون دست پّر ترمیروم

تاکه شاید درحضور ساقی خوش صورتم

شُرب دیدار رخش باشد میسر میروم

دشمنان هم گوید گراینجا رسی میکشمت

درحضورش خود به استقبال خنجر میروم

یارگفت ترسم"شفق" چون یوسفت زندان کند

گفتم زلیخایم توئی زندان باسرمیروم

بعضی ها گوید به من این کار تو دیوانه گیست

باهمین دیوانه گی تاروز محشر میروم .

 

تاریخ: ۲۸-۱-۱۳۹۱

توسط :حسین شفق ساعت: ۱۰:۰۰

اینجا

 

اینجا...

چه تنها، من وغمها ... ماندم...

تنها...

همه شبها، چه شکیبا... خواندم...

شعردوری ، .. باصبوری ... عشقم...

بنشست ......

گرد پیری ، روی قلبم .. تا همیشه....

غصه هایت دروجودم کرده ریشه.....

وای..........

ازغم دوری ... وناصبوری .... عشقم

دیگر......

قصری ندارم .. درشهر رویا...

دردل .... هرگز نباشم درفکر فردا وغم دنیا ...

آخر....

 این غم دوری .. وناصبوری .... عشقم...

گیرد....

ازمن گریبان ،این هجرسوزان.. جانم..

تاکی؟ دردشت وصحرا، باآه وافغان...مانم..

چون.......

مجنون لیلی،باناصبوری.....عشقم ....

نالم...

ازچرخ گردون.... بخت دیگرگون .. یارم

در......

دیار غربت .. باقلب پرخون .. سرمیکنم روز...

تا.....

آید.. مژده دیگر... ازکوه جانان ... برمن ...

یعنی...

خواب وصالت .... ازشهررویا... ازشهر رویا...

عشقم....

 

حسین شفق

عشقم مذهب وآیین است

 

قلب تولبریز شادی قلب من غمگین است

من زتوکی شاکی باشم رسم دنیا این است

وه عجب عشق توبرمن درس ذلت داده که:

زهردشنام لبت چون شربتی شیرین است

من زپا افتادم ازدست دل نازک وتو!

این دل سنگ که داری قابل تحسین است

بس ملامت ها شدم ،ازهرکس وناکس ولی

کی ندیمم می کند ، تابرتواین تمکین است

واعظ هم بهرشفق ازدین ومذهب گفته رفت

لیک کی داند که عشقم مذهب وآیین است

تاریخ ۱۰/۱/۱۳۹۱   ساعت۱۱:۰۰

شاعر : حسین شفق

 

ابرازجنون درعشق

ریکورد عشق را میشکنم

کهنه شد افسانه ئی مجنون ، بیا مجنون منم

درکجائی خبرت نیست ، لیلی روح وتنم

قرن ها قصه ئی مجنون صدر صفح عاشقیست

باتومن باردیگر ریکورد عشق را  میشکنم

گروفاکیشی لیلی قیس را همرا ه بود

من وفای خویش را دست جفایت میفگنم

آن دو اندر یک دیار، ازیک لقب منسوب بود

من زتودورم وده ها فرسخی را مسکنم

درره عشقت چنان ثابت قدم خواهیم ماند

باهمان آهنگ، درروز جزا سرمیزنم

(حسین شفق) تاریخ سرایش:۹/۱/۱۳۹۱