فاصله ها
فاصله همه چیزرا می کُشد:-۰
مهر، محبت ،حتی خاطره هارامحو می کند همانطور که شاعر می گوید:
ازدل برفت هرآنکه ازدیده رود.
اینک منم که دورازچشمان توام حتماً ازدل هم افتیده ام ولی برعکس یاد تودردلم هرروز جوانه میزند اینگار ابریست که میخواهد برسرکوه دلم برف پیری ببارد ویا آتشیست که میخواهد ریشه های امیدم را نابود کند
نمیدانم ،نمیدانم .. حتی نمیدانم دلم ازچه میسوزد؟ آیا ازیخ های بی مهری که ازیخچال های عشقت برآن ریختی؟ ویا ازآتشی است که گرمای بلندترین درجه حرارت آن بردلم نشسته . نمیدانم.
شایدبرگفته هایم هق هق خنده کنی مثل اینکه هذیان گوی بیش تصورم نکنی ولی به هرصورت دیوانه خواهم بود. وگاهی همچون طفلی بی آلایش صدای گریه ام فضای همه جا را پر می کند بلکه داد میزنم......
کجاست آن دستی که کوه نوازش بود؟ کجاست آن لبخندها که مایه ئی آرامش بود؟ چه شدآن نوید ها که سرمنشا کوشش بود؟ کجاست قطره های اشکی که خاموشی آتش بود؟ ! ..
چه آتشی؟ آتشی که هرگاه روزهای نبودنت ، روزهای نداشتنت، روزهای ازدست دادنت را تصور میکردم سراپایم را فرا می گرفت وآنوقت قطره های اشکت که همچون مروارید گرانبها ازاقیانوس چشمانت سر میزد واین آتش را خاموش می کرد . چه شد؟ چه شد؟....
وحال این چه شد، چه گونه شد وچه کردند ها واژه حرفهایم شده است .
باید بدانی که بعد ازین دیواره های زندگی ام
مستورازدوده ئی آتش عشق تو خواهدبود.